asheghane

یادگاری

گفت: می خوام برات یه یادگاری بنویسم ... گفتم : کجا ؟

گفت : رو قلبت ... گفتم : مگه می تونی؟

گفت : اره سخت نیست اسونه ... گفتم : باشه بنویس تا همیشه یادگاری بمونه

یه خنجر برداشت

گفتم : این چیه ؟ ... گفت : هیسسسسس

ساکت شدم

گفتم : بنویس دیگه چرا معطلی ؟

خنجر را برداشت و با تیزی خنجر نوشت * دوستت دارم دیوونه *

اون رفت

خیلی وقته ...کجا؟ نمی دونم ... اما هنوز زخم خنجرش یادگاری

روی قلبم مونده !!!

نویسنده: bahar ׀ تاریخ: جمعه 24 شهريور 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ادمایی هستن که...............

آدمایی هستن که
هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ می گن خوبم
...
وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا می گرده،

راهشون رو کج می کنن از یه طرف دیگه می رن که اون حیوونکی نپره
...
اگه یخ ام بزنن، دستتو ول نمی کنن بزارن تو جیبشون
...
آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش می گیرن تا از چیز دیگه

همونایین که براتون حاضرن هر کاری بکنن

اینا فرشتن
...
تو رو خدا اگه باهاشون می رید تو رابطه، اذیتشون نکنین
...
تنهاشون نزارین، داغون می شن
!
همین‌ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند

مثل آن راننده تاکسی‌ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی.

آدم‌هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی،
دستپاچه رو بر نمی‌گردانند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند.

آدم‌هایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشان جا می دهند، گاهی بغلشان می کنند.

دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند،... مثلا می گویند
این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتر یادداشتی، نشان کتابی، پیکسلی

آدم‌هایی که از سر چهار راه، نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه.

آدم‌های پیامک‌های آخر شب، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند،

آدم‌های پیامک‌های پُر مهر بی بهانه، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی
.

آدم‌هایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین،

خط‌هایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردند
.

آدم‌هایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی
.

آدم‌هایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند
.

همین‌ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن

مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظه‌ی قبل از رها کردن دست،
با نوک انگشت‌هاش به دست‌هایت یک فشار کوچک می دهد… چیزی شبیه یک بوسه

وقتی از کنارشون رد میشی بوی عطرشون تو هوا مونده

وقتی بارون میاد دستاشون رو به آسمونه

وقتی بهشون زنگ میزنی حتی وقتی که تازه خوابیدن
با خوشرویی جواب میدنو میگن خوب شد زنگ زدی باید بلند میشدم

وقتی یه بچه میبینن سرشار از شورو شوق میشن و باهاش شروع به بازی کردن میشن


آره همین ها هستند که هم دنیا رو زیبا میکنن هم زندگی رو لذت بخش تر


نویسنده: bahar ׀ تاریخ: جمعه 24 شهريور 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

کاش ...............

کاش فقط بودی ...
وقتی بغض میکردم ...
بغلم میکردی و میگفتی ..
ببینم چشاتو ...
منو نیگا کن ...
اگه گریه کنی قهر میکنم میرمااااااااااااا ...


نویسنده: bahar ׀ تاریخ: جمعه 24 شهريور 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عشق ، بازی نیست

من قیدِ زندگیَ م را زده ام
اعتصاب می کنم
و هیچ تجدیدِ نظری را قبول ندارم
با اینکه زندگی وعده وعده کُرکُری در آغوشم خواند
هنوز به وعده ایی عمل نکرده
منتظر ست جنگِ بینِ من و او تمام شود ومن پرچمِ سفیدمُ بالا ببرم
و دیگر نگویم الهی این زندگیِ دربِدر شده ویران شود

یادت باشد زندگی
طلوع که سر گرفت
بسراغم نیا
آرزویم نکن

عشق بازی نیست
عشق زندگی ست
زندگی ست

نویسنده: bahar ׀ تاریخ: جمعه 24 شهريور 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

زن.....................

زن!
مـا زن هستیم!
تـرکـیبی از ظرافـت و احـسـاس...
هـرچـه قـدر هـم محـکـم بـاشـیم ، بـه اسـتـواری آغـوش یـک مـرد نیـاز داریـم...
بـه دسـتـان پـهـن و زبـری کـه دستـمـان را بـگـیـرد...
گـاهـی نـوازش...گـاهـی...
آنـقـدر احـسـاس مـارا بـه بـازی نـگـیـریـد...
آنـقـدر انـدام و لـبـاس و آرایشـمـان را نـسـنجـید...
فـقـط دل بـه مـا بـدهـید.....
تـا تـو را لبـریـز از عشـق
لـبریـز از دوست داشـتن کـنیـم....!

نویسنده: bahar ׀ تاریخ: جمعه 24 شهريور 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بازو..................

.مردی که بازوهاش بلا استفاده مونده باشه مرد نیس ...
مردی که بغلش محل آرامش "یکی" نباشه مرد نیس ...
مردی که حسرت آغوشش به دل "یکی" مونده باشه مرد نیس ...
مردی که از آغوش گرفتن یه نفر... فقط یه نفر ... آرامش نگیره مرد نیس ...
حالا هی برید رو بازوها و هیکلاتون کار کنید ....

نویسنده: bahar ׀ تاریخ: جمعه 24 شهريور 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بر روی سنگ قبرم

بر روی سنگ قبرم ننویسید در جوانی مرد بنویسید پیر شده بود پیر جوانی
بر روی سنگ قبرم ننویسید تنها بود بنویسید بهترین دوستش تنهایی بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید عشق در وجود او نبود بنویسید وجود او عشق بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید عاشق باران بود بنویسید باران موثر ترین داروی او بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید که کم تحمل بود بنویسید مشکلاتش بیش از اندازه بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید روزای آخر غمگین بود بنویسید شاد بود مرگش فرا رسیده بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید از دوری یار مرد بنویسید از عشق یار مرد
بر روی سنگ قبرم ننویسید که روز تولدش مرد بنویسید که هرگز متولد نشد
بر روی سنگ قبرم ننویسید نامش مسیح بود بنویسید نامش دیوانه بود

بر سنگ قبرم بنویسید خسته بود
اهل زمین نبود، نمازش شکسته بود

بر سنگ قبرم بنویسید شیشه بود
تنها از این نظر که سراپا شکسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود
چشمان او که دائما از اشک شسته بود

بر سنگ قبرم بنویسید این درخت
عمری برای هر تبر و ریشه دسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید کل عمر
پشت دری که باز نمیشد نشسته بود

نویسنده: bahar ׀ تاریخ: جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سیبـــــ دلمــــ ...

لکـــ زده استــــ


برایـــ عطر دستانتـــــ !


گممــــ نکنــــ !!


قولــــ ..


که گوشه یـــ حافظه اتــــ ..


آرام بنشینمــــ !


بگذار بمانمــــ !..


آرام گوشه حافظه اتــــ فقط...

نویسنده: bahar ׀ تاریخ: جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بگذار سرنوشت راهش را برود...

بگذار سرنوشت راهش را برود...

من همینجا

کنار قول هایت

رو به روی دوست داشتنت و در عمق نبودنت

محکم ایستاده ام!

نویسنده: bahar ׀ تاریخ: جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

همیشه نه

همیشه نه

ولی گاهی

میان بودن وخواستن

فاصله می افتد

وقتهایی هست که

کسی را با تمام وجود می خواهی

ولی نباید کنارش باشی

نویسنده: bahar ׀ تاریخ: جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

این روزها.............

این روز ها...

تلخم!

تلخ...

تلخ می**نویسم...

تلخ فکر می*کنم...

تن* به تلخی* آغوش های خیالی می* دهم!

میگذارم بوسه*های تلخ...

شهوتِ جنون آسا یِ فرار از ریشه*هایم را در من بیدار کنند!

این روز ها...

دست برداشته*ام از توجهِ بی* وقفه به حضور آدم ها...

پرهیز می**کنم از ثبتِ وجود*هایی* که ماندگاری ندارند !

این روز ها...

تلخ تر از همیشه...

از همه ی آدم*ها بریده ام!


نویسنده: bahar ׀ تاریخ: جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب