asheghane

عاشقانه غمگین

رنج را آشفته در لبخند پنهان میکنم

تا دلش غمگین نگردد هر کسی با من نشست...


غم راه آمدنش را خوب بلد است ! باید راه آمدن با او را یاد بگیرم !!

یا اینکه راه دیگری رار در پیش بگیرم... راهی به سوی امید و تلاش...


به سلام ها دل نمیبندم ، از خداحافظی ها غمگین نمیشوم

دیگر عادت کرده ام به تکرار یکنواخت دوری و دوستی خورشید و ماه ...

نویسنده: bahar ׀ تاریخ: دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

پیامک عاشقانه خداحافظی

ترا از دور می بوسم به چشمی تر خداحافظ
مرا باور نکردی می روم دیگر خداحافظ
مرا لایق ندیدی تا بپرسی حال و روزم را
برو با دیگران ای بی وفا دلبر خداحافظ

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هنوز نیامده ای خداحافظ ؟ تقصیر تو نیست ، همیشه همین گونه بوده ، برو اما من پشت سرت نه دست که دل تکان می دهم


ادامه مطلب
نویسنده: bahar ׀ تاریخ: جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

داستان عاشقانه و احساسی گل خشکیده

داستان زیبای شاخه گل خشکیده ،یکی از بینظیر ترین داستانهای عاشقانه میباشد، پیشنهاد میشود این داستان را بخوانید و از آن لذت ببرید!

 

” قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و …

 

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم ........

 



ادامه مطلب
نویسنده: bahar ׀ تاریخ: دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

غمیگن غمگینم


غمیگن غمگینم
خودت میبینی که برای تو مینویسم
بی امید از اینکه باز هم تو روداشته باشم
هروقت به تو فکرمیکنم تمام وجودم آتش میگیره
هرچقدر هم خیالاتی باشم
نمیتونم تورو بدون من تصور کنم
چقدر ساده می گذرنند آنان که میگویند دوستت دارند
چند سال بگذره تا بتونم کمی فراموشت کنم
هرچه بیشتر میگذرده حس میکنم بیشتر میخوامت
نمیتونم فراموشت کنم
پیش خدا بردم درد دلمو
گفت تو باید بخوای
نمیدونم اصلا اون حس برات معنی داشته یا نه...
ولی تورو به اسم پاکت قسم ببین دارم هر روز میمیرمو زنده میشم 

من و قلبم اینجا تنها نشستیم شاید بیای یه لحظه کنارمون 
بستم نیست؟
تو که دلت مهربونه!
آخه من به کی بگم دردمو
به هیچ کس هم نمیتونم بگم...
 
نوشته یکی از دوستام

ممنونم از اینکه اجازه دادی مطلبت رو بذارم

نویسنده: bahar ׀ تاریخ: دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سپاس

از کسانیکه ازمن متنفرند

سپاس

انها مرا قوی تر میکنند



از کسانیکه مرا دوست دارند

ممنونم

انها قلب مرا بزرگتر میکنند



از کسانیکه مرا ترک می کنند 

متشکرم

آنان به من می آموزند که هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست



از کسانیکه با من می مانند 

سپاسگذارم

آنان به من معنای دوست واقعی را نشان می دهند

نویسنده: bahar ׀ تاریخ: دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اهسته

باز هم که فراموش کرده ای کجا آمده ای
اینجا قلب من است
آهسته ،
این قلب، شکسته…
نگاهی کن ببین درهای قلبم بسته
شاید باز هم بی وفایی مثل تو پشت دیوار قلبم نشسته !
آمده ای که بگویی پشیمانی؟
اما هنوز چند روزی بیش نیست که از آن روز گذشته
آتش دلم همچنان در حال سوختن است ،
بگذار خاکستر شود ، بعد بیا و دوباره دلم را بسوزان
بگذار گونه های پر از اشکم خشک شود ،
بعد بیا و دوباره اشکم را در بیار
آهسته ، قلبم بدجور شکسته
دوباره آمده ای که چه بگویی به این دل خسته
آمده ای دوباره بشکنی قلبم را ،
یا باز هم به بازی بگیری این دل تنهایم را …
بی خیال ، با تنهایی بیشتر رفیقم تا با تو
ای نارفیق هیچ خاطره ی خوشی ندارم از تو
بگذار در حال خودم باشم ،
نه مهربانی تو را میخواهم ، و نه دلسوزی های تو را
نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را
بگذار در حال خودم باشم ،
به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم ،
پس بگذار با تنهایی تنها باشم
در خلوت خویش با غمها باشم ،
نمیخواهم دوباره بازیچه دست این و آن باشم
آهسته ، غم سنگینی در دلم نشسته

نویسنده: bahar ׀ تاریخ: دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

در کوچه های سرد و نمناک شهر

در کوچه های سرد و نمناک شهر

گام هایم را مغرورانه بر پوسته ی تاریک شب می نهادم .

صدای جغد های شوم و ناله های بی کسی گوش هایم را می خراشید.

 حضور اشباهی را در لابه لای سنگ فرش ها و

 انتهای تاریک و غمبار هر کوچه مرا سخت آزرده می ساخت.

 نفس هایم سخت شده بود .

 قلبم به آرامیِ قدم هایم ناقوسش را به صدا وا می داشت .

 نمی دانستم در این نا کجا آباد تنهایی به کدامین امید چنگ زنم.

 به عقل و منطق و فلسفه؟!!

 در زمانه ای که شیری خردمند اسیر هوس های خرگوشِ بازیگوشی خواهد شد و

 منطق سلطانیِ خود را در بازیهای کودکانه ی ایام به حراج می گزارد!!

 یا به عشق و عاشقی؟!!

 لفظی که در کوچه های چشمک و عشوه و ناز به قرانی بیش نمی ارزد

 و خروار خروارش را فریب بر دوش می کشد.

 نمی دانم

 نمی دانم ...

 اما به امید شکوفه ی کوچک لب قرمزی که فردا صبح به خورشید سلام می کند

 

 دستور تپیدن را برای قلبم صادر خواهم کرد.


نویسنده: bahar ׀ تاریخ: چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

غرور...

آنگاه كه غرور كسي را له مي كني، آنگاه كه كاخ آرزوهاي كسي را ويران مي كني، آنگاه كه شمع اميد كسي را خاموش مي كني، آنگاه كه بنده اي را ناديده مي انگاري ، آنگاه كه حتي گوشت را مي بندي تا صداي خرد شدن غرورش را نشنوي، آنگاه كه خدا را مي بيني و بنده خدا را ناديده مي گيري ، مي خواهم بدانم،دستانت را بسوي كدام آسمان دراز مي كني تا براي خوشبختي خودت دعا كني؟

نویسنده: bahar ׀ تاریخ: چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بهت نمی گم

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم

نویسنده: bahar ׀ تاریخ: چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

فال

یک روز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند

جلوی ویترین یک مغازه می ایستند

دختر:وای چه پالتوی زیبایی....



ادامه مطلب
نویسنده: bahar ׀ تاریخ: شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اس ام اس عاشقانه و غم انگیز

در عشق حداقل قطره ای جنون هست


و در جنون هم همیشه دریائی از عشق . . .

*******************************************

کاش میدانستم چشمانت چه زمان خواهد یافت ، که “نگاه ، زاده علاقه است” . . .


ادامه مطلب
نویسنده: bahar ׀ تاریخ: جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب