گفت: می خوام برات یه یادگاری بنویسم ... گفتم : کجا ؟
گفت : رو قلبت ... گفتم : مگه می تونی؟
گفت : اره سخت نیست اسونه ... گفتم : باشه بنویس تا همیشه یادگاری بمونه
یه خنجر برداشت
گفتم : این چیه ؟ ... گفت : هیسسسسس
ساکت شدم
گفتم : بنویس دیگه چرا معطلی ؟
خنجر را برداشت و با تیزی خنجر نوشت * دوستت دارم دیوونه *
اون رفت
خیلی وقته ...کجا؟ نمی دونم ... اما هنوز زخم خنجرش یادگاری
روی قلبم مونده !!!
نظرات شما عزیزان:
سعید
ساعت14:55---4 مهر 1391
هر نفس که از اولین لحظه آشنایی مان میگذرداز خود دورتر میشوم
هر آن هنگام که صدای تو در قلبم نواخته میشود از خود بی خود میشوم
سعید
ساعت14:54---4 مهر 1391
زندگی را زندگی کردن خوش است
این هوا را بوییدن خوش است
دوست را دوست داشتن خوش است
ورنه یار را رها کردن خوش است
گر تو میخواهی بنامی دوست را ز دور
تنهاییت را رها کردن خوش است منتظرم
|